جدول جو
جدول جو

معنی قلم زنه - جستجوی لغت در جدول جو

قلم زنه(قَ لَ زَ نَ / نِ)
مقط. مقطه. قلمزن. شق زن. (یادداشت مؤلف از زمخشری). قطزن. آلتی ساخته از شاخ حیوان، نوک قلمهای نی را روی آن میگذاشتند و با قلمتراش قسمت زائد را میبریدند تا نوک هموار گردد و نکو نویسد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلم زدن
تصویر قلم زدن
کنایه از نوشتن، نقش کردن، نقاشی کردن، حکاکی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم زنی
تصویر قلم زنی
نویسندگی، نقاشی، حک کردن تصویر جانوران یا انواع گل و گیاه و طرح های دیگر بر روی فلز با قلم های مخصوص، حکاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلب زن
تصویر قلب زن
کسی که پول ناسره سکه بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم زن
تصویر قلم زن
نویسنده، نقاش، حکاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم زده
تصویر قلم زده
هر چه که بر روی آن قلم زنی شده باشد، نوشته، مکتوب
فرهنگ فارسی عمید
(قَ لَمْ مَ زَ)
زن پستک ناکس. (منتهی الارب) (آنندراج) : عجوز قلمزه، لئیمه قصیره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ زَ)
کار قلمزن و آن عبارت است: از کندن نقشها بر فلزات: قلمزنی اصفهان معروف است
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ زَ دَ / دِ)
اندوهناک و غمگین. (آنندراج). محزون و رنجور و غمگین. (ناظم الاطباء). آنکه بدو الم رسد. الم رسیده. الم دیده. رنج دیده. غم زده. رجوع به الم شود، از صفتهای تیغ است. (آنندراج) :
بچندین سر تیغ الماس رنگ
نسفتند جو سنگی از خاره سنگ.
نظامی.
یکی خشت پولاد الماس رنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ نَ / نِ)
قلم دست. (آنندراج). اشاره به نویسنده باشد. (برهان) :
قلم زن که بد کرد با زیردست
قلم بهتراو را به شمشیر، دست.
نظامی (از حاشیه برهان چ معین از فرهنگ نظام).
، به معنی مصور نیز آمده. (غیاث اللغات از سراج)
لغت نامه دهخدا
کلک زدن نیک نوشتن ، نقاشی کردن (روی فلز و غیره) نوشتن: قلم زد سال تاریخ جلوسش در سفر مالک یکی از ظالمان گم گشت تاریخ وفات او یا قلم زدن بر سر چیزی. محو کردن ناپدید کردن: حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد. (حافظ 104)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم بند
تصویر قلم بند
کلک بند: کلک ساز مویین خامه ساز سازنده قلم مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلب زنی
تصویر قلب زنی
ضرب سکه ناسره، تقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم زن
تصویر قلم زن
کلک زن خامکدست: نویسنده نگارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمزنی
تصویر قلمزنی
عبارتست از کندن نقشها بر فلزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلب زن
تصویر قلب زن
نبهره گر کسی که سکه قلب ضرب کند قلاب، متقلب
فرهنگ لغت هوشیار
نویسنده: قلمزن که بد کرد با زیر دست قلم بهتر او را بشمشیر دست. (نظامی فرنظا)، نقاش: بطح خویش حیرت زند دست که از هیچش قلمزن نقش چون بست ک، صنعتگری که کار او قلمزنی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم زده
تصویر قلم زده
نوشته مکتوب، منقش، فلزی که روی آن قلمزنی شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمزنی
تصویر قلمزنی
((~. زَ))
عمل و شغل قلمزن، نویسندگی، کتابت، نقاشی، یکی از هنرهای زیباست و آن ایجاد نقوش جانوران، گیاهان و طرح های مختلف است به روی نقره، ورشو یا فلز دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلم نی
تصویر قلم نی
((~. نِ))
قلمی که از ساقه نی تراشند و برای خوش نویسی به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلم زده
تصویر قلم زده
((~. زَ دِ))
نوشته، مکتوب، منقش، فلزی که روی آن قلمزنی شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلمزن
تصویر قلمزن
((~. زَ))
کاتب، نویسنده
فرهنگ فارسی معین
دبیر، راقم، کاتب، محرر، منشی، نویسنده، نقاش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توکای سیاه براق و نوک زرد
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که به وسیله ی کندو از ماست کره گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی